در سال ۱۳۳۱ هجري شمسي در روستاي ايمن آباد حادثه اي رخ داد كه بسياري از مردم روستا، شاهد اين ماجرا بودند. حكايتي كه پس از گذشت شش دهه، همچنان در محافل مختلف از آن سخن فراوان گفته مي شود. آنانكه نديده اند و از زبان نديده ها مي شنوند آنرا افسانه مي خوانند و آنانكه آنروز حادثه را به چشم ديده اند، شنوندگانشان بر اين رخداد هيجان انگيز و ماندگار، باور دارند.
پس از اين رخداد ماندگار، ضرب المثل و يا زبانزدي را مردم روستا بر زبان مي راندند كه جالب مي نمايد، و آن اينكه:
پلنگ مردم جا نترسنه، سه تا برار جا ترسنه!
پلنگ وحشي از جمعيت زياد هراسي ندارد بلكه از جمعيت حتي سه نفره اي مي هراسد كه تا پاي جانشان بر عقيده اي پايدارند.
حكايتي ماندگار از قدرت ايمان و شجاعت، قدرت خواستن و قدرت فدا شدن براي هم، بينشي عميق از تقابل انسان با طبيعت حيوان وحشي، حكايت برادراني كه اگر پلنگ از پا در نيايد خودشان فنا مي شوند و پيامد آن امنيت و آسايش مردمي است كه خواب شبانه را از آنان خواهد گرفت.
در دهه ۱۳۳۰ زماني را به خاطر آوريم كه حتي يك چراغ در خيابان اصلي يا كوچه اي در شب روشن نبود. شب بود، ظلمات بود و پلنگي گرسنه، پشت بيشه اي مخفي.
بجاي نوشتار اين ماجراي شنيدني، وحشت آور و در عين حال ماندگار و پر از هيجان، بر آن شديم تمامي داستان را از زبان تنها بازمانده نبرد سه برادر با پلنگ، يعني ولي اله نجفي(۱۳۱۴_۱۳۹۵) بصورت فايل صوتي تقديم شما عزيزان كنيم.