شما اینجا هستید   |

 

هر روز که از خانه بیرون می آید ظاهرا” خبری از ساختمان محو شده ی مدرسه ی روستایش نیست که ۲۵ سال از عمر شریفش را عاشقانه در آن هزینه کرده است. اما هر روز با خاطراتش زندگی می کند و روزش را آغاز.

من و شما و اهالی روستا نیز خوب به یاد داریم، زنگ تفریح وقتی به صدا در می آمد آن لحظه، لحظه ی خوش ما و دیگر دانش آموزان روستا در دهه های گذشته بود و این زنگ را، جدای از عزیزعمو، بیشتر خلیل عموی روستا به صدا در می آورد، مردی که همه ی دانش آموزان، بسیار دوستش می داشتند. خلیل عمویی که نظم، تمیزی و شادابی کلاس های درس و حیاط مدرسه حاصل تلاش عاشقانه ی او و خانواده اش بود.

خلیل عمو، مردی ساده، زحمتکش و دوست داشتنی نزد دانش آموزان دیروز و مردم امروز روستاست. مردی به تمام معنا عاشق. عشق به کار و عشق به بچه های دانش آموز روستا. عشقی که خود به نوعی، نقش معلم را در امر آموزش اخلاق، عملا” ایفا می کرد.

در این مجال مروری می کنیم بر زندگی حاج خلیل ابراهیمی ایمنی، خدمتگذار مدرسه ابتدایی و یا دبستان سپاه دانش امین آباد و بعدها دبستان امام محمد تقی(ع)، که دانش آموزان دیروز روستا و پدر و پدر بزرگ امروز روستا عمو خلیل، خلیل عمو و خلیل دایی می خوانندش.

 خلیل ابراهیمی ایمنی متولد سال ۱۳۱۷ از روستای ایمن آباد بابل است. پدرش اسماعیل و پدربزرگش نصرت، اهل روستای بانصر کلاست. مادرش سیده رحیمه حسینی ایمنی فرزند آقا سید سلمان است. ربیع(پدر شهید احسان ابراهیمی)، خاور(همسر مرحوم علی اصغر مهدی پور) و هاجر(همسر ملا ناصر سالاریه)، برادر و خواهران اویند.

از سن ۸ سالگی به همراه پدر در زمین شالیزاری به کار و تلاش در عرصه کشاورزی و کشت برنج برای امرار معاش خانواده مشغول می شود اما برادر و خواهرش ربیع و هاجر نزد ملای مکتبخانه ی روستا به کسب دروس مکتبخانه ای می پردازند یعنی نزد ملا سلمان ولی نیا(پدر شیخ محمدعلی ولی نیا).

در سال ۱۳۳۹ و در سن ۱۹ سالگی به همراه حاج سید رسول و سید زین العابدین حسینی ایمنی به خدمت سربازی می رود و سال ۱۳۴۱ خاتمه می یابد.

در فروردین سال ۱۳۴۱ با خانم بیگم مرتضی پور، اهل روستای قمی کلای بابل ازدواج می کند. دو ماه بعد پدرش فوت می کند و در دیماه همان سال مراسم عروسی را برگزار می کند.

ابراهیم(۱۲۳۱-۱۳۴۳)، پدربزرگ ایشان، سرپرستی نوه ها را پس از فوت پدرش بر عهده می گیرد. که او نیز در سال ۱۳۴۳ و در سن ۱۱۲ سالگی فوت می کند.

                                                                   

عکس پدربزرگ و مادر عمو خلیل

 

حاصل ازدواج عمو خلیل روستای مان با همسرش۷ فرزند است. ۴ دختر و سه پسر. البته سه فرزند دیگر او نیز، در دوران نوزادی بر اثر بیماری فوت می کنند.

با افتتاح دبستان سپاه دانش روستا در سال ۱۳۴۲ و پس از مدیریت آقایان نقره کار و مهدوی، در سال ۱۳۴۷ و  در  دوره مدیریت آقای حسین زاده، خلیل ابراهیمی با اتفاق نظر اعضای انجمن اولیا و مربیان مدرسه، به عنوان خدمتگذار دبستان دولتی امین آباد انتخاب و پیشنهاد می شود. در آن زمان سید شیرآقا حسینی نیز به عنوان خدمتگذار فعالیت می کرد که به دلیل فاصله مدرسه تا خانه اش و نگهداری شبانه روزی از مدرسه، عمو خلیل روستای مان برای این امر انتخاب می شود.

خلیل ابراهیمی در سال ۱۳۵۳ با عنوان شغلی خدمتگذار به استخدام آموزش و پرورش در می آید.

دبستان دولتی امین آباد و کروکلا چهار کلاس درس داشت که در دو نوبت صبح و بعد از ظهر اداره می شد. در سال ۱۳۵۹ چهار کلاس درس ساخته می شود و به دبستان مدرسه اضافه می گردد.

 

مهمترین فعالیت های عمو خلیل روستا، در مجموع  نظافت و پاکیزگی مدرسه بود. از طرفی ایشان نامه های اداری را نیز از مدرسه به اداره آموزش و پروش در بابل می رساند. او تابلوی جدید مدرسه یعنی دبستان امام محمد تقی(ع) را نیز از بابل به روستا آورد تا بر سردر مدرسه نصب شود.

در کارهای عمرانی مدرسه از جمله ساخت کلاس ها، سرویس بهداشتی، شن ریزی و سنگفرش کردن حیاط مدرسه، تعمیرات جزیی و کلی آن شرکت می جست و صبحانه ی تمامی کارگرها را در امر بنایی و نجاری در روزهای تعطیل و غیر تعطیل حتی با هزینه ی شخصی خود پرداخت می کرد.

عمو خلیل روستا پس از ۳۰ سال تلاش و خدمت صادقانه در سال ۱۳۸۳،  بازنشسته می شود و با مدرسه، دانش آموزان، معلمان و مدیران و همه ی خاطرات تلخ و شیرینش خداحافظی می کند.

و چه تلخ، وقتی چندی نمی گذرد که ساختمان مدرسه با همه جذابیت و خاطراتش، آنهم روبروی خانه اش که هر روز با خروج از منزل، چشمانش به آن روشن می شد، بطور کامل تخریب می شود و همه خاطراتش به یکباره فرو می ریزد و چه بسا از آن زمان تا به حال هم، هر روزه با دیدن جای خالی ساختمان مدرسه، آهی بر خاطرات و زحماتش است و رنجی بر رنج های روزانه اش، و طبق معمول سرش را به زیر نمی افکند و از کنارش عبور می کند.

صحبت ها و خاطرات خلیل عموی روستا شنیدنی می باشد. او می گوید:

عاشق کارم بودم آنهم با همراهی تمامی اعضای خانواده. شب  و روز نمی شناختم. گاهی تا پاسی از شب برای نظافت و تغییرات مدرسه به همراه خانواده و بویژه دخترم آسیه تلاش می کردیم. یادم نمی رود آن روزگاری که حشراتی مثل شپش(اسبیج) در مدرسه افتاد. بارها با نفتی که روی جارو می ریختیم و یا با پارچه های کهنه ی نفت آلود، تا دیروقت به همراه اعضای خانواده از بچه ها گرفته تا همسر مهربان و با گذشتم به تمیزی و نظافت مدرسه می پرداختیم تا بچه ها فردا با خیال راحت و بدون دغدغه وارد مدرسه و کلاس درس شوند.

 

                                                         

در دهه ۶۰ بعضی از بچه ها که نمره پایینی می گرفتند در ساعات تعطیلی مدرسه و بویژه شبها وارد مدرسه می شدند و پرونده ها را پاره می کردند. بنابر دستور آقای حسن جبارپور و بعد از او، آقای حسین زاده مدیران دبستان، حتی تا پاسی از شب برای نگهبانی از مدرسه، بیدار می ماندم.

سعی می کردم با همه ی بچه ها خوشرفتاری نمایم حتی آنهایی که اذیتم می کردند و دردسرم را زیادتر.

امروزه که دانش آموزان دیروز روستا را می بینم که به جایی رسیده اند و یا پدر، مادر، و حتی پدربزرگ و مادربزرگ شده اند بسیار خوشحال می شوم.

 

وقتی همین عزیزان مرا می بینند،احترام فراوان می کنند و این خستگی را از تنم بیرون می کند. هرچند بعضی ها هم اقرار به آنچه کرده اند می کنند و از من حلالیت می طلبند.

بچه های دارا و ندار برایم فرقی نداشتند و با یک چشم نگاهشان می کردم اما بچه های درسخوان و مودب را بیشتر دوست داشتم.

یادم نمی رود در دوره آقایان مهدوی و حسین زاده (تا سال ۱۳۶۲) بوفه ای در حیاط مدرسه داشتم و بیسکوئیت، شکلات، بستنی زمستانه و … می فروختم و از طرفی  تغذیه مدرسه مثل شیر، موز، پرتقال و … توزیع می کردم و چه بسا بچه ها بدون اجازه از آن می گرفتند و حتی مواردی را که خودم خریداری کرده بودم یواشکی می گرفتند و پولی پرداخت نمی کردند … که ذره ای از آنان ناراحت و دلخور نیستم و حلالشان باشد. هرچند بعضی ها مرا می بینند اینها را نیز عنوان می کنند و حلالیت می طلبند.

زمستان زودتر به مدرسه می آمدم تا بخاری ها را روشن کنم، که مبادا بچه ها با هوای سرد کلاس درس روبرو شوند. فکر می کردم اگر کلاس سرد باشد دلسردی بچه ها از درس و مدرسه بیشتر می شود.

چه بسا، اول صبح قبل از زنگ مدرسه و تا آغاز مراسم صبحگاهی، دلم نمی آمد بچه ها در حیاط مدرسه بمانند و با مسئولیت خودم بچه ها را روانه کلاس می کردم. هرچند بارها با مخالفت مدیر مدرسه مواجه می شدم.

همه دانش آموزان دیروز و امروز روستا را همانند فرزندانم دوست دارم و امیدوارم در کارشان صداقت داشته باشند و درستکار باشند. خنده بر لب داشته باشند و در حل مشکلات همدیگر کوشا. به پدر و مادر خود احترام بگذارند و فرزندانشان را درست تربیت کنند. دوره سختی شده است که صمیمیت ها و پاکی ها مثل آنزمان نیست. خیلی باید مراقب بود.

خداوند حاج خلیل ابراهیمی ایمنی را در پناه خویش حفظ و سلامت بدارد و عمر با عزتش را بیافزاید.

 

 

 

                                                                       

زنده یاد عزیز پورعلی

خداوند عزیزعمو را نیز رحمت نماید

دسته بندی : روستاییان نمونه
به اشتراک بگذارید : | | |